کارتن خوابی که خانم دکتر شد
تاریخ انتشار: ۲ مرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۳۰۴۱۱۱
وقتی پدرم، مادرم را طلاق داد من تنها هفت سال داشتم. پدر و مادرم خیلی راحت از هم جدا شدند، ولی اصلاً نفهمیدند که چقدر ما را آزار دادند. در عالم کودکی برای مادرم دلتنگ میشدم و تمام تقصیرها را به گردن پدر میانداختم برای همین بود که کم کم از پدرم فاصله گرفتم و از او بدم آمد.
درست ۹ ساله بودم که برای اولین بار از خانه فرار کردم، هیچ کس و هیچ جا را نمیشناختم برای همین به گدایی در کوچهها و خیابانها افتادم؛ پدرم بعد از یک هفته مرا پیدا کرد و به خانه بازگرداند، ولی من در خانه دنبال مادرم میگشتم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
او به من گفت چرا این کار را میکنی؟ چرا درس نمیخوانی؟ چرا گدایی را به خانه ترجیح میدهی؟ نمیتوانستم جواب سؤالهایش را بدهم. با اینکه پدرم زن نگرفته بود و تنها زندگی میکرد، ولی من تمام ناراحتیهایم را از چشم او میدیدم. او را مقصر میدانستم و فکر میکردم او باعث و بانی تمام این تلخیها و ناراحتیهاست. پدرم دیگر هر کاری که میگفت بکن من بر ضد آن عمل میکردم اصلاً انگار او دشمن من بود. انگار بین من و او نباید اصلاً هیچ جریانی به وجود میآمد.
بالاخره ۱۷ ساله که شدم در یک مغازه شروع به کار کردم، ولی انگار این محیط خانه و مادرم که گاهی او را میدیدم همه نوعی احساس منفی به من وارد میکردند برای همین بود که تصمیم گرفتم تا از هر دو آنها انتقام بگیرم. روزی که پدر در خانه نبود با برداشتن یک بسته دلارش از خانه فرار کردم. به هزار سختی و دلهره خودم را به یکی از شهرهای غرب کشور رساندم و همانجا شروع به کار کردم. کم کم برای خودم اندوخته پیدا کردم و اندوختههایم کم کم سرمایهام شدند. تنهادلخوشیام همین اندوختهام بود، ولی باز هم کسی نبود که مرا از لحاظ روحی کمک کند بعد از مدتی اعتیاد گریبانم را گرفت.
هرچه اندوخته بودم بر باد رفت و باز تبدیل به گدایی شدم که هرچه گیرش میآمد خرج مواد میکرد؛ رفته رفته دیگر کسی به من پولی نمیداد یا درخواستهای غیراخلاقی داشت، چند باری هم مردان ولگرد من را آزار دادند تا اینکه توسط پلیس که معتادان خیابانی را جمع میکردند بازداشت شدم و تحویل بهزیستی شهرستان شدم.
یک هفته بعد یک روز صدای پدرم را در اتاق رئیس بخش شنیدم نمیدانستم خوشحال باشم یا ناراحت؛ وقتی چهره شکستهاش را دیدم آوار بر سرم فرو ریخت. او گریان من را در آغوش گرفت.
وقتی به تهران برگشتیم دیدم پدرم هنوز مجرد است. اتاقم تمیز و مرتب بود. شب اول بود که پدرم از من خواست به حرفهایش گوش کنم بعد با بغض گفت نمیدانم چرا من را مقصر طلاق میدانی اصلاً از خودت پرسیدهای مادرت کجاست؟! چرا یکبار هم سراغت نیامده است؟!
واقعاً پرسیده بودم؟! دلیلش را این میدانستم که پدرم اجازه نمیدهد؟!
پدرم سر به زیر انداخت و گفت مادرت اگر رفت، چون عاشق مرد غریبهای شده بود که الان با او ازدواج کرده و در آلمان زندگی میکنند! چرا یکبار به او زنگ نزدی؟! چرا یکبار او به تو زنگ نزده؟! چرا خانواده مادرت تا الان با تو در تماس نبودند؟! چون شرمندهات بودند. من قسم خوردم کنارت باشم و هستم تا آخر عمرم!
گریههای پدرم مرا شرمنده کرد! دیدم او تنهاتر از من است و چقدر دل پردردی دارد! بغلش کردم و قول دادم روسفیدش کنم! بلافاصله در مدرسه بزرگسالان ثبت نام کردم و همزمان به کلاسهای زبان رفتم.
الان ۳۰ سالهام و با حمایت پدرم خانم دکتری شدم و پدرم همیشه میگوید تو زیباترین خانم دکتر روی زمین هستی!
باشگاه خبرنگاران جوان اجتماعی حوادث و انتظامیمنبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: کارتن خوابی حوادث
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۳۰۴۱۱۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
قصه زهره و نوشآفرین خانم و نخستین مدرسه دخترانه طرشت | مکتبخانههای طرشت را زنان مدیریت میکردند
همشهری آنلاین- سمیراباباجانپور: بچههای طرشت قبل از اینکه مدرسهدار شوند و پشت نیمکتهای چوبی بنشینند به مکتب میرفتند؛ مکتبخانه عالمخانم، عزراخانم، صغراخانمهایی که اتفاقا جاری هم بودند و رقیهخانم. مکتبخانههای روستای طرشت را زنان مدیریت میکردند و دختر و پسربچهها در آن درس قرآن و نماز میخواندند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
زهرا تیموری، متولد ۱۳۳۴، بانوی طرشتی، که سالها مدیریت مدرسه حسنیه و نوشآفرینخانم طرشت را بر عهده داشت میگوید: «بچههای طرشتی اول به مکتبخانه میرفتند تا اینکه بانو نوشآفرین نخستین مدرسه طرشت را درمقطع دبستان وقف کرد. این مدرسه دولتی بود و دختر و پسر آنجا درس میخواندند. یادم میآید والدینم اجازه رفتن به مدرسه نوشآفرینخانم را به من ندادند. البته بسیاری از دختران طرشت این اجازه را دریافت نکردند، چون این مدرسه اسلامی نبود. بعدها خالهام به نام «فرح زهره» یک مدرسه در خانهاش راهاندازی کرد و من و دیگر دخترانی که شرایطمان یکسان بود آنجا مشغول درس خواندن شدیم. کمی بعدتر زهرهخانم نخستین مدرسه ملی طرشت را که به جامعه تعلیمات اسلامی وابسته بود بعد از انقلاب راهاندازی کرد و اسمش را دبستان حسنیه گذاشت. زهرهخانم مدرسه راهنمایی را هم راهاندازی کرد. مدرسه حسنیه هنوز هم فعال است. بعد از انقلاب مدرسه نوشآفرینخانم به مدرسه شهید فرهاد حسینمردی تغییر نام داد. شهید فرهاد حسینمردی نخستین شهید مفقودالاثر طرشت بود. این مدرسه در دو نوبت دخترانه و پسرانه فعال بود که همچنان درهایش به روی دانشآموزان باز است.»
زهرا تیموری، از نخستین دانشآموزان مدرسه حسنیه طرشت، بعدها بهعنوان مدیر مدرسه به کار خود ادامه داد. او میگوید: «۱۶ سال در مدرسه حسنیه و ۴ سال نیز در مدرسه فرهاد حسینمردی مدیر مدرسه بودم. یادم میآید در مدرسه حسینمردی یا همان نوشآفرینخانم که یکی از واقفان بزرگ غرب تهران بود، وقتی پنجره مدرسه را باز کردم، پنجره به دلیل فرسودگی افتاد. از همان روز به فکر پیگیری نوسازی مدرسه افتادم و از اوقاف اعتبار گرفتم. در جوار مدرسه زمینی خالی بود که آن زمین هم وقف بود. خوشبختانه تلاشهایم نتیجه داد و آنجا دبیرستان حسنیه را ساختیم.»
کد خبر 846899 برچسبها هویت شهری همشهری محله